معنی دارنده و مالک

واژه پیشنهادی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دارنده

دارنده. [رَ دَ / دِ] (نف) مالک. کسی که چیزی به او تعلق دارد:
که او داد برنیک و بد دستگاه
که دارنده ٔ آفتابست و ماه.
فردوسی.
دارای سپهر و اخترانش
دارنده ٔ نعش و دخترانش.
نظامی.
|| نگهبان. نگهدارنده:
همیدون به بندش همی داشتند
بر او چند دارنده بگماشتند.
اسدی.
|| (اِخ) خدای تعالی:
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد.
فردوسی.
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت و تاج.
فردوسی.
جهانجوی و گردی و یزادن پرست
مداراد دارنده باز از تو دست.
فردوسی.


مالک

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالواحد المسعمی. و رجوع به ابوغسان مالک... شود.

مالک. [ل ِ] (ع ص) خداوند. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند. خداوند و صاحب و متصرف و دارنده. (ناظم الاطباء). خداوند. رب. دارا. دارنده. ج، مالکین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مُلاّک، مُلَّک. (منتهی الارب) (آنندراج): هربنده ای از بندگان که در بندگی من است... در وقت گویایی من به این قسم یا مالک آن خواهم شد بعد از این همه آزادند در راه خدا. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 315).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو (دیوان ص 362).
با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دین دار مالک دینار.
سنائی.
مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار.
سنائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسلامت تواندبود کسی که مالک نفس خود نتواند بود. (کلیله و دمنه).
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک تست.
خاقانی.
مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش
آتش و آب به هم بی ضرر آمیخته اند.
خاقانی.
و او را... مالک مرکبات سفلی کرد. (سندبادنامه ص 2).
ازبهر خدا که مالکان جور
چندین نکنندبر ممالیک.
سعدی.
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.
سعدی.
خدای تعالی مرامالک این مملکت گردانیده. (گلستان).
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کرده ست خاکشان گل دیوارهای باغ.
سعدی.
مالکترین کسی بر علم عمل کننده ٔ علم است. (منسوب به هوشنگ، از تاریخ گزیده).
- مالک تحریر، کسی که مالک و متصرف بنده است و حق آزاد کردن او را دارد:
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده ٔ پیر.
(گلستان).
- مالک رقبه، (اصطلاح فقهی) کسی که مالک عین غیر منقولی است. در فقه وغیر آن گاهی این اصطلاح در مقابل کسی بکار می رود که حق انتفاع در آن دارد و یا حق دیگری در آن دارا باشدمانند حق وثیقه در رهن و بیع شرط. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
|| صاحب ده و قریه و زمین زراعتی. بندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پادشاه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). حاکم و پادشاه. (ناظم الاطباء).
- مالک الملک، پادشاه پادشاهان. (مهذب الاسماء):
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب.
خاقانی.
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من.
خاقانی.
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سر این نکته نیکو شناسد.
خاقانی.
از چنین عالمی تو بیخبری
مالک الملک عالم دگری.
نظامی.
- مالک یوم الدین، (قرآن 4/1) پادشاه روز جزا. (ناظم الاطباء). صاحب روز جزا. خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مالک. [ل ِ] (اِخ) ابن عمیره. رجوع به ابوصفوان مالک... شود.

عربی به فارسی

مالک

مالک , دارنده , ملا ک , متصرف , صاحب حق طبق کتاب

فارسی به عربی

دارنده

له، مالک

فرهنگ عمید

دارنده

کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک،

فرهنگ فارسی هوشیار

دارنده

مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد


مالک

خداوند، کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند، خداوند و صاحب و متصرف و دارنده، خداوند رب، دارا و دارنده ‎ خویشنیتار خاوند دارا داشتار دارناک، فرمانروا (صفت) کسی که چیزی را دارا باشد و تواند در آن تصرف کند خداوند دارا صاحب جمع: مالکین: خطی طلب که توی مالک ممالک قرب کجا بری دم مردن قباله املاک ک (وحشی. چا. امیر کبیر. ‎ 226)

مترادف و متضاد زبان فارسی

دارنده

خداوند، صاحب، مالک، ثروتمند، غنی، مالدار، متمول،
(متضاد) ندار

فرهنگ معین

دارنده

آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار. [خوانش: (رَ دِ یا دَ) (ص فا.)]

فرهنگ فارسی آزاد

مالک

مالِک، دارنده، در اختیار دارنده، صاحب، مستولی و مسلّط، صاحب مُلک (جمع: مُلّاک، مُلَّک)،

معادل ابجد

دارنده و مالک

361

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری